درد عاشقی
عکس عاشقانه ، تک بیتی ، دو بیتی ، جمله های ناب عاشقانه
عکس عاشقانه ، تک بیتی ، دو بیتی ، جمله های ناب عاشقانه

 

مهیار رحیمی

 

 

دانی که چرا راز نهان با تو نگفتم؟

طوطی صفتی طاقت اسرار نداری

 

مهیار رحیمی



دوست دارد یار این آشفتگی


کوشش بیهوده به از خفتگی

 

مهیار رحیمی

 

 



ديدن يک روي آتشناک را صد دل کم است


من به يکدل عاشق صد آتشين رخساره ام

 

مهیار رحیمی

 



در قيامت كه سر از خاك بدر خواهم كرد


باز هم در طلبت، خاك بسر خواهم كرد

 

مهیار رحیمی

 



دسـتی بـه دامـن تـو و دسـتـی به آسـمـان


دستی دگر کجاست که خاکی به سر کنم؟

 

مهیار رحیمی

 




دیدی که یار جز سر جور و ستم نداشت


بشکست عهد وز غم ما هیچ غم نداشت

 

مهیار رحیمی

 




در دل بی خبران جز غم عالم غم نیست


و ز غم عشق تو ما را خبر از عالم نیست

 

مهیار رحیمی

 



دردا کـه تـا بـه روي تـو خـنـديدم


در رنـج من نشستي و کوشيدي


اشکم چو رنگ خون شقايق شد


آن را به جـام کـردي و نـوشـيدي

 

مهیار رحیمی

 




دل خون شد و كس محرم اين راز نيافت


در روي زمـيـن هــم نـفـسـي بــاز نيافت

 

مهیار رحیمی

 




دوستي برگ گلي نيست كه بر باد رود


تـشنه را آب محال اسـت كه از يـاد رود

 

مهیار رحیمی

 



در دادگاه عشقش ، محكوم حكم مرگم


شايد كه بي گناهي ، تنها گناه من بود

 

مهیار رحیمی

 




  دوباره دل هوای با تو بودن کرده


نگو این دل، دوری عشقتو باور کرده


دل من خسته ازین دست به دعاها بردن


همه آرزوهام با رفتن تو مردن

 

مهیار رحیمی

 



در حضور خارها هم ميشود يک ياس بود

در هياهوي مترسک ها پر از احساس بود

 

مهیار رحیمی

 




دیگه برام غریبه روزای خوب دیدار


تو مـال مـن نبودی بـرو خدانگهدار

 

مهیار رحیمی

 




دلی بستم به آن عهدی که بستی


تو آخر هر دو را با هم شکستی

 

مهیار رحیمی

 



درد عاشقی را دوایی بهتر از معشوق نیست


شربت بیماری فرهاد را شیرین کنید

 

مهیار رحیمی

 



دوباره سعی و خـطا کردم و نـتــرسیدم


نشانه رفتم و چشمم نشست در تیرش

 

مهیار رحیمی

 



در آغاز محبت گر پشیمانی، بگو با من


که من دل زمهرت بر کنم تا فرصتی دارم

 

مهیار رحیمی

 



دلم ز نازکی خود شکست در غم عشق


وگرنه از تــو نـیــایـد که دل شـکن باشی

 

مهیار رحیمی

 





دوست دارم شمع باشم تا که خود تنها بسوزم


بـــر ســر بالينت امـشـب از غــم فــردا بســوزم

 

مهیار رحیمی

 



دل به دستم بود و میگشتم بگرد کوی دوست


بـیـــخبـر بـودم نمیــدانـم کـجـــا افـتــاده است

 

مهیار رحیمی

 



در نگاهت خوانــده ام غرق تمنــايـي هنوز


گر چه در جمعي ولي تنهاي تنهايي هنوز

 

مهیار رحیمی

 



دیــــگــر دلـــم از سنــگ حوادث نــهــراســد


این كاسه صد بسط به كرات شكسته است

 

مهیار رحیمی

 



در سایــه مهربانـی تــو،بر پا شده این جوانی من


باشد به فدای یک نگاهت،عمر من و زندگانی من

 

مهیار رحیمی



دوست میدارم من این نالیدن جانسوز را


تا به هـر نـحـوی که باشد بگـذرانم روز را




مهیار رحیمی



دل که رنجید از کسی خرسند کردن مشکل است


شیـشه ی بـشکسته را پیـوند کردن مشـکل است

 

مهیار رحیمی

 




درکنج دلم عشق کسی خانه ندارد


کس جای دراین کلبه ویرانه ندارد

 

مهیار رحیمی

 




دل من باز در آن زلف گره گیر افتاد


عاشقان مژده که دیوانه به زنجیر افتاد

 

مهیار رحیمی

 




در چنین عهدی که نزدیکان ز هم دوری کنند


یار غم بین که از من یک نفس هم دور نیست

 

مهیار رحیمی

 

 



در سر به جز عشق هوای  دگرم  نیست


غیر از گل یاد تو کسی دور و برم نیست




مهیار رحیمی

 



دست وپایی می توان زد بند اگربردست وپاست 


وای بر  جان  گرفتاری  که  بندش  در  دلست




مهیار رحیمی

 



دلی خواهم که از او درد خیزد

بسوزد ، عشق ورزد ، اشک ریزد




مهیار رحیمی

 



دیدن روی ترا گریه نمیداد مجال


از پس پرده اشکم تو چه زیبا بودی



در ره عشق که از سیل بلا نیست گذر


کرده ام خاطرخود را به تمنای تو خوش

 

مهیار رحیمی

 




دل به دلداران سپردن کارهر دلدار نيست

من به تو جان مي سپارم دل که قابل دار نيست!




مهیار رحیمی



در تنگاي حيرتم از نخوت رقيب


يارب مباد آنکه گدا معتبر شود

 

مهیار رحیمی

 



دلم محراب زیبایی چو ابروی تو میخواهد


بهانه كرده و تنها ،گل روی تو میخواهد

 

مهیار رحیمی


در غربت مرگ بيم تنهايي نيست

ياران عزيز آن طرف بيشترند

 

مهیار رحیمی

 




ديدي که خون ناحق پروانه شمع را


چندان امان نداد که شب را سحر کند؟

 

مهیار رحیمی

 



در ره عشق نشد کس به يقين محرم راز

هر کسي بر حسب فهم گماني دارد

 

مهیار رحیمی

 




ديدي آنرا که تو خواندي به جهان يار ترين

چه دل آزار ترين شد،چه دل آزار ترين

 

مهیار رحیمی

 




در جستجوي اهل دلي عمر ما گذشت

جان در هواي گوهر ناياب داده ايم

 

مهیار رحیمی

 




در عشق تو از بس که خروش آورديم

درياي سپهر را به جوش آورديم

چون با تو خروش و جوش ما درنگرفت

رفتيم و زبانهاي خموش آورديم

 

مهیار رحیمی

 




دلم تنگ است امشب بهر زاري

به روي موج گريه تک سواري

صفاي گريه اي در خلو تم را

نمي بخشم به سال خنده داري

 

مهیار رحیمی

 




در مجالس حرف سرگوشي‌زدن با يکدگر


در زمين سينه‌ها تخم نفاق افشاندن است

 

مهیار رحیمی

 




در قتل ما زنرگس خود مصلحت مکن

کانديشه ي صحيح نباشد سقيم را

 

مهیار رحیمی



در بازي دل نگاه من مست تو بود   
     
هر بار دلم شکست پابست تو بود

من شاه دلم را به زمين انداختم

اما چه کنم تک دلم دست تو بود

 

مهیار رحیمی

 



دیشب از زمزمه ی عشق تو بیدار شدم

توچه کردی که به عشق تو گرفتار شدم

 

مهیار رحیمی

 



دردا كه دلم به هيچ درمان نرسيد

جانم به لب آمد و به جانان نرسيد

در بي خبري عمر به پايان آمد

وافسانه ي عشق تو به پايان نرسيد

 

مهیار رحیمی

 




ذکرش به خیر ساقی فرخنده فال من

کز در مدام با قدح و ساغر آمدی

 

مهیار رحیمی

 




ذات تو غنی بوده و ما محتاجیم

محتاج بغیر خود مگردان ما را

 

مهیار رحیمی

 



ذرهاي اندوه تو از هر دو عالم خوشتر است


هر که گويد نيست داني کيست آن کس کافر است

 

مهیار رحیمی



ذوق وصلت به هيچ جان نرسد


شرح رويت به هر زبان نرسد

 

مهیار رحیمی

 

 

 




نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:




تاریخ: برچسب:,
ارسال توسط مهیار

آرشیو مطالب
پيوند هاي روزانه
امکانات جانبی
ورود اعضا:

خبرنامه وب سایت: